گروه فرهنگی جهان نیوز: جلیل سامان چندان تمایلی به حضور در فضای رسانه ندارد. کمتر وارد جنجالهای رسانهای میشود و تنها در بازه پخش آثارش مجاب به گفتوگو میشود، آن هم با شرط عدم عکسبرداری! همین ویژگیها سبب میشود سامان فارغ از کارنامه و آثارش، به چهرهای متفاوت در میان کارگردانان سینما و تلویزیون بدل شود. کارگردانی که بیش از حب شهرت و سودای تکنیک، عشق و دغدغه در کولهبار دارد و اینگونه آثاری چون «ارمغان تاریکی» و «پروانه» را به سرانجام رسانده است. آنچه در ادامه میخوانید تلاشی است مختصر برای آشنایی با دغدغههای فکری و هنری این فیلمساز؛ به بهانه پایان پخش مجموعه تلویزیونی «پروانه».
با توجه به اینکه طرح اولیه «پروانه» به شما تعلق دارد (همچون مجموعه ارمغان تاریکی) اینبار که چهره با سابقهتری محسوب میشدید، برخورد مدیران سیما با شما چگونه بود؟
البته هنگام ارائه فیلمنامه «ارمغان تاریکی» هم چندان بیتجربه نبودم...
از نظر کارنامه فیلمسازی، بله اما تأکید کردم از منظر مدیران سیما که طبیعتا در آن مقطع هنوز تجربه موفقی مانند «ارمغان تاریکی» را در کارنامه شما نمیدیدند.
از منظر مدیران تلویزیون که هنوز هم من بیتجربهام! (میخندد) از این منظر، تجربه زمانی بهدست میآید که مطابق میل دیگران رفتار کنی، در غیر این صورت همچنان آدم بیتجربهای هستی! قبل از «ارمغان تاریکی» سریال «قصه قرارگاه» را کار کرده بودم که براساس همان هم مدیران تلویزیون میتوانستند به من اطمینان کنند. اما متأسفانه مدیران ما آنقدر به خودشان زحمت نمیدهند تا آدمهای دوروبر خودشان، حتی من نوعی را که کارمند سازمان صداوسیما هستم، بشناسند. حتما از بیرون باید اتفاقی بیافتد و مثلا یک نماینده مجلس و یا هر فرد دیگری فیلمسازی را معرفی و کارش را تضمین کند. البته این نگاه شاید بیش از حد بدبینانه باشد، اما چون دوران سختی را پشتسر گذاشتم تا بتوانم از پیله خودم بیرون بیایم، متأسفانه چنین نگاه بدبینانهای را نسبت به مسئولان تلویزیون پیدا کردهام. حتی بعد از ساخت و پخش «ارمغان تاریکی» که بهظاهر هم از آن راضی بودند، دیدید که از خیلی آثار ضعیف تلویزیون تقدیر بهعمل آمد، اما هیچ توجهی به عوامل این مجموعه نشد. خیلی کارهای سطحیتر بعدها در قالب سیدی و دیویدی وارد شبکه نمایش خانگی شد و اما «ارمغان تاریکی» توسط خود مردم کپی و توزیع شد که البته من به این اتفاق افتخار میکنم!
یعنی سازمان صداوسیما هیچ اقدامی برای انتشار این مجموعه انجام نداد؟!
شما همین الان میتوانید به سروش سیما مراجعه کنید و ببینید چه سریالهایی منتشر و توزیع شده است. اتفاقی که برای «ارمغان تاریکی» رخ نداد...
و فکر میکنید این بیتوجهی تعمدی است و دلیل خاصی دارد؟
دلیلش این است که من هیچگاه درگیر روابطی که موجب میشود آدمی باتجربه(!) محسوب بشوم نشدم و بعدها هم نخواهم شد. هر کار کردهام به آن اعتقاد داشتهام و صدالبته که در قبال آن توقع بهبه و چهچه هم نداشتم. مزد اصلی این است که مردم کاری را ببینند و آن را بپسندند. مثلا درباره ارمغان تاریکی اگر یک دختر چادری شخصیت دوستداشتنی سارا را پسندیده و از تماشای آن خوشحال شدهباشد برایم کافی است. اگر کسانی که پیش از این طرفدار سازمان مجاهدین بودهاند و به این واسطه تغییر نگاه بدهند، این قطعا اجر بالاتری خواهد داشت. اگر لبخند رضایتی بر لب خانوادههای چندین هزار نفری که توسط سازمان منافقین در سالهای پس از انقلاب ترور شدند، نشسته باشد که چه خوب بالأخره یک نفر حرفی در اینباره زد، اینها برایم از همه چیز ارزشمندتر است.

دوست دارم بیشتر درباره پروسه تولید «پروانه» صحبت کنیم. سریالی که ادامهای آبرومند و قابل قبول برای «ارمغان تاریکی» بوده میتواند برای ادامه اینروند امیدوارکننده باشد. اما متأسفانه شاهدیم که جلیل سامان بهعنوان خالق این آثاردم از خستگی میزند و حتی امکان ساخت سومین قسمت از این سهگانه را منتفی میداند. با توجه به اینکه خستگی شما ناشی از جنگیدن با شرایط نامساعد مدیریتی است، آیا فکر میکنید واقعا سقف تلاش یک فیلمساز برای مقابله با این شرایط همین خستگی است؟ اگر فیلمساز هم با خستگی عرصه را ترک کند، پس از آنچه میشود؟
واقعا نمیدانم. این سؤال را مدیران باید جواب دهند. شاید هم بخشی از آن طبیعت کار باشد. ببینید من به شخصه سوژهای را برای کار انتخاب میکنم و سراغش میروم که اگر در پروسه تولید آن جانم را هم از دستدادم بگویم ارزشش را داشت. وقتی با چنین انرژیای سراغ کاری میروم جنگیدن با شرایط، آسانترین کار برای من است. نتیجه تحمل این سختیها از سوی من و گروه همراهم نیز هم در نتیجه کار دیده میشود.
هم در «ارمغان تاریکی» و هم در «پروانه» بارزترین ویژگی کار شما نگاه عاشقانه به پدیده زمخت و نهچندان لطیف سیاست است. اصالت قائل شدن برای «عشق» در ارائه روایتی تحلیلی از تاریخ معاصر که اتفاقا بخشهای ناگفتهای از تاریخ را هم شامل میشود، از کجا آمده است؟
خاطرم هست دانشآموز که بودم در شهرستانی به نام استهبان از توابع شیراز زندگی میکردیم. آنجا کتابخانهای داشت که در همان سالها مراجعه میکردم و نمایشنامههای شکسپیر و برستو ... را میخواندم، چرا که از همان سنین علاقهمند آثار نمایشی بودم. روی میز آن کتابخانه قاب کوچکی قرار داشت که این جمله در آن نوشته شده بود: «عشق مفتاح کشف اسرار کائنات است»، این جمله هر روز مقابل چشم من بود. تا مدتی حتی معنی مفتاح را هم نمیدانستم؛ اما بعدها فهمیدم که این جمله یعنی عشق کلید کشف اسرار هستی است. شاید امروز تا حدودی به معنای آن جمله نزدیک شده باشم و درک همین نکته کافی است تا به اصالت عشق پیببریم.
در زمان پخش «ارمغان تاریکی» در گفتگویی که با هم داشتیم، خیلی نگران بودید روایت عاشقانهتان تحت تأثیر برداشتهای سیاسی از کار قرار بگیرد. در مراحل نگارش فیلمنامه و ساخت «پروانه» هم این نگرانی را داشتید؟
معتقدم اگر ما قصه را خوب تعریف کنیم هیچگاه چنین اتفاقی نخواهد افتاد. البته به شرط اینکه آن را خوب هم ببینند...
یعنی این معادله دو طرفه است؟
بله. اگر کسی بخواهد فالگونه کاری را ببیند، قطعا میتواند روی برخی سکانسهای و صحنهها متمرکز شود و چیزهایی از آن در بیاورد. بالاخره هر کاری فرازوفرودهایی دارد در برخی صحنهها عاشقانهتر است و در برخی دیگر بیشتر سراغ تحلیل اجتماعی میرود. اساسا یک شخصیت در مسیر «شدن» و رشد، مراحل مختلفی را طی میکند. زمانی فقط عاشق میشود. زمانی میفهمد، زمانی میاندیشد و... در یک سریال هم این وجوه باید دیده شود و اگر کسی بخواهد تک وجهی آن را ببیند، میتواند حکم صادر کند که این کار فقط عاشقانه یا صرفا سیاسی است و هیچ چیز دیگری ندارد. در صورتی که اگر من کارم را خوب انجام داده باشم و مخاطب هم خوب کار را ببیند، این سوءبرداشتها رخ نخواهد داد. درباره «پروانه» بنده ادعایی ندارم که کارم را خوب انجام دادهام، اما مطمئن باشید هم من و هم سایر عوامل تمام تلاش خود را کردهایم تا کار خوبی ارائه شود.
انتخابگری و اختیار انسان در قبول سرنوشت یا تغییر آن، یکی از بارزترین وجوه داستانهای شماست. این مسئله درباره کاراکترهای مجموعه «پروانه» پررنگتر هم بود.
در اغلب آثارم وجه مشترکی وجود دارد که خودم هم اخیرا آن را کشف کردهام و آن این که لحظه انتخاب و تصمیمگیری آدمها، برایم بسیار مهم است. حتی در فیلم «وقت بودن» که هنوز اکران نشده، اما شما در جشنواره آن را دیدید هم محور اصلی داستان تصمیمگیری است، میان کشتن یا نکشتن. در فیلمنامه هنوز ساخته نشده «هانیه» هم این نکته وجود دارد. در «ارمغان تاریکی» و «پروانه» هم این لحظه انتخاب برایم بسیار مهم بوده است. این انتخاب خیلی زیباست. انتخابگری میان خیر و شر واقعا زیباست. جذابیت و زیبایی لحظه تصمیمگیری برای این انتخاب خیلی برایم ارزشمند است.
از منظر فلسفه وجودی انسان، آن را زیبا میدانید یا جذابیت دراماتیک آن را مدنظر دارید؟
قطعا هر دو است. چنین موقعیتی واقعا دراماتیک است. درباره انسان هم همین تصمیمها هستند که آینده و زندگی او را میسازند. سعی من این است که لحظه رسیدن به یک تصمیم بزرگ و سرنوشتساز را انتخاب کنم و در قالب اثرم به آن بپردازم. به همین دلیل در کار شاهد لحظات تصمیمگیری برای اغلب شخصیتها هستیم.
اشاره کردید با توجه به یک پایانبندی داستان آثارتان را مینویسید. اطلاع از پایان در مرحله نگارش فیلمنامه دست شما را برای خلق شخصیت نمیبنند؟
برخی افراد نگارش داستان را با خلق شخصیت آغاز میکنند و معلوم هم نیست شخصیتی که خلق کردهاند آنها را به کجا ببرد و شاید در مواردی آنها شگفتزده هم بکند. اما من با خلق موقعیت داستان مینویسم. وقتی موقعیتی برایم آنقدر بزرگ و تأثیرپذیر باشد سعی میکنم شخصیتهایی را خلق کنم که در یک روند داستانی به آن موقعیت برسند.
به تعبیری موتور محرکه شما ایده و قصه است...
ایده باید فوقالعاده تاثیرگذار باشد واگر طرح یکخطی آن را برای هرکس تعریف کنی باید او را تحت تاثیر قرار دهد. اگر چنین ایدهای داشته باشم، وارد مرحله بعد میشود که ببینم با چنین ایدهای چه میتوان کرد. براساس آن به یک مضمون میرسم. مثلا در ارمغان تاریکی اینکه فردی تعمدا نبیند و از این مسیر به یک نگاه عرفانی برسد این یک مضمون عالی است. حالا باید شخصیتی خلق شود که چنین روندی برایش قابلباور و امکانپذیر باشد. اگر قرار است چشم این شخصیت مهم باشد شغلش، را عکاسی در نظر میگیری، سایر ویژگیهای شخصیت هم به همین ترتیب کشف میشود تا کاراکتر نهایی خلق شود.
امیر در «پروانه» (با بازی خوب حامد کمیلی) در قیاس با مجید «ارمغان تاریکی» گویی درگیریهای فکری و فلسفی جدیتری با خودش دارد تا جاییکه مسئول سازمانیاش در جایی میگوید: «تو نه مانند یک مسلمان واقعی هستی و نه یک چریک کامل». میتوان گفت با قرار دادن کاراکتر مرددی مانند امیر در میان اعضا سازمان چریکی مجاهدین خلق، که اتفاقا باورهای سلب و متعصبانهای هم داشتند، نیمنگاهی هم به نقد عملکرد این سازمان داشتهاید؟
البته من بهدنبال نقد سازمان چریکی مجاهدین نبودم کمااینکه در ارمغان تاریکی هم اینگونه نبود. اگر خاطرتان باشد آنجا هم پایانی داشتم که حاصل انتخاب یک فرد بود و براساس آن داستان را روایت کردم. اتفاقا میخواهم بگویم برخلاف برداشت شما در قیاس با مجید، امیر چندان دودل نیست. امیر انتخابگر است و خردمندانهتر از مجید عمل میکند. مجید از همان ابتدا عاشق بود و به نوعی از عشق به خرد رسید، اما امیر مسیری برعکس را طی میکند و تقریبا میتوان گفت از خرد به عشق رسید. جملهای هم که به آن اشاره کردید دقیقا تحلیل و رویکرد سازمان مجاهدین در آن سالها، نسبت به بچه مذهبیها را نشان میدهد. در مجموع شرایطی که امیر درآن قرار میگیرد او را ناگزیر از انتخاب میکند، اما هیچگاه نسبت به عقاید و عملکردش خطای فاحشی از او نمیبینید.

با توجه به اینکه اشاره کردید، داستانی که انتخاب میکنید حتی طرح یک خطی آن هم تأثیرگذار خواهد بود، چرا برای بهتصویر درآوردن آن وسواسی را فراتر از استانداردهای تلویزیون به خرج میدهید؟ هرچند ارزشهای بصری کار شما دوچندان میشود، اما انگار این سختگیری و وسواس چندان به مذاق سایر همکارانتان خوش نمیآید.
مسلما اولین ویژگی یک اثر تصویری خوب این است که باید جلوه بصری خوبی داشته باشد، مضاف براینکه باورپذیر هم باید باشد. صرفا هم بحث آثار تاریخی نیست. مثلا برای نشان دادن مطب یک پزشک، آیا به صرف اینکه یک میز و صندلی در کادر بگذاریم میتوانیم به مخاطب بقبولانیم که این مطب دکتر است؟ پس اول باید مخاطب بپذیرد که این مطب یک دکتر است تا بعد بتوان برایش قصه آن دکتر را تعریف کرد. پس فضا، لباس، گریم و حتی انتخاب بازیگران باید در راستای باورپذیری باشد. اینکه شما میگویید وسواس و سختگیری، واقعا هم اینطور نیست. در همین «پروانه» به 30 درصد ایدهآلهایم در زمینه فضاسازی هم نرسیدم.
فکر نمیکنید با توجه به این دقت و وسواس طراحان صحنه دیگر حاضر به همکاری در پروژههای شما نباشند؟!
همین اتفاق هم در «پروانه» افتاد. چهار طراح صحنه بهکار پیوستند و بعد رها کردند و رفتند. عملا خودم کار را به سرانجام رساندم.
از نظر حرفهای که باید سر ذوق بیایند که کارگردانی چنین دقت نظری در صحنهپردازی دارد!
زمانی سر ذوق میآیند که اولا اشراف بر کار داشته باشند و ثانیا امکاناتی که لازم دارند در اختیارشان قرار بگیرد. در غیر این صورت کار خوب کردن سخت است!
گویا محمد افسری با سختی کنار آمده؟ پس از ارمغان تاریکی در پروانه هم تصویربرداری کمک بسیار زیادی به فضاسازی کرده است.
مهمتر از توان تخصصی هر فردی زاویه نگاه اوست. ممکن است یک نفر از نظر تکنیکی کاملا به عکاسی اشراف داشته باشد، اما وقتی عکس میگیرد عکسش به دل نمینشیند. چون نگاهی که به انسان و جامعه دارد، قابل همذاتپنداری نیست. محمد افسری گذشته از توان تخصصی در تفکر و زاویه نگاه بسیار به من نزدیک است و به همین دلیل همکاری خوبی با هم داشتهایم. آن شعر زیبا که پروانه در انتهای فیلم میسراید نیز سروده محمد افسری عزیز است.
و این همکاری ادامه هم خواهد داشت؟
اگر او حاضر باشد با من کار کند (میخندد)! یکی از دوستان وقتی شرح کار بعدی را شنید گفت توصیه میکنم یکسالی کار کردن را کنار بگذارید، پرسیدم: چرا؟ گفت: اینطور که پیش میروی یا خودت را میکشی یا بقیه را!
بسیار خب برگردیم به دغدغههای ابتدایی شما؛ اگر جلیل سامان کارگردانی را کنار میگذاشت و نه ارمغان تاریکی ساخته میشد و نه پروانه، آیا بخشی از دغدغههایش بر زمین میماند یا تنها از موقعیتی شغلی فاصله گرفته بود؟
قطعا این کار را بهعنوان شغل نمیبینم، کمااینکه پیشنهادات بسیاری برای کار دارم، اما نمیپذیرم. حتما داستانی که در دست میگیرم باید دغدغهاش را داشته باشم تا بتوانم برایش بجنگم...
این دغدغه که بیشتر با روایاتی تاریخی سراغش میروید حتما ریشه در احوالات امروز شما هم دارد. در شرایط امروز خلأ چهچیز را احساس کردید که سراغ «پروانه» رفتید؟
مردانگی. مردانگی در سیاست، در زندگی، در عشق. واقعا در لابهلای شخصیتپردازی و دیالوگها نیمنگاهی به شرایط امروز هم داشتم. مانند جمله سیدحسن که امیدوارم هیچگاه فراموش نشود، که به امیر گفت: «امیری که تو اسمش را یدک میکشی، در جنگ صفین آب را در اختیار داشت، اما حاضر نشد آن را روی دشمن ببندد؛ چراکه نمیخواست با ناجوانمردی پیروز شود.» آیا واقعا امروز در زندگی و در سیاستورزی اینگونهایم؟ تکتک صحنههای فیلم از همین جنس است. حتی روند تغییری ایدئولوژیک که در فیلم میبینیم صرفا مختص سازمان مجاهدین نیست. اگر کلیتر نگاه کنیم، آیا نمیتوان این تغییر رویکرد را در برخی افرادی که اتفاقا در مصدر امور قرار دارند ببینیم؟ حتی خودمان بهعنوان دانشجو، محصل، معلم، کاسب و... وقتی میگوییم اسلام کارآمد نیست و نمیتواند جوابگوی ما باشد بعد ذرهذره بخشهایی از آن را کنار بگذاریم و تنها بخشهایی را بپذیریم که با نفس ما جور در میآید، آیا این انحراف نیست؟ همه اینها جای تأمل دارد.
چقدر زمان باید بگذرد تا جلیل سامان به داستان و ایده دیگری برسد که حاضر شود تا پای جان برای بهتصویر کشیدنش بجنگد؟
همین امروز هم چنین ایدهای دارم. هنوز فیلمنامه «هانیه» را نساختهام و نکته این است که هنوز تهیهکنندهای که حاضر باشد تا پای جان، پای این کار بایستد پیدا نکردهام(میخندد)! اگرچه فیلمنامه «هانیه» را سال 83 نوشتهام، اما هنوز هم حرف آن حرف روز است. تنها مانع پیش رو هم این است که هنر در کشور ما متولی ندارد، مدیران بیشتر متولی میزشان هستند و به همین دلیل هیچکس دلش برای چنین تولیداتی نمیسوزد